بازتاب جهاني يك موضوع يا پديده ملي در سالهاي اخير برايمان خيلي مهم شده است، حتي مهمتر از خود آن مورد! چنانكه همه هوش و حواس رسانههاي داخلي و همينطور توده مردم را به خود مشغول ميكند. گويي هيچ نبوده و اينك به مدد يك رخداد فرامرزي همه چيز نصيبمان شده است. از مصاديق بارز آن ميتوان به انواع نشانها، مدالها و مدارج افتخاري در حوزههاي فرهنگي، هنري، ورزشي و غيره اشاره كرد. اينكه ديگران به دلايلي برخي از كارهاي ما را زير ذره بين قرار دهند و بعد به اين نتيجه برسند كه جايزه و نشان هم بدهند، امر نكوهيدهاي نيست. مگر آنكه اغراض سياسي در كار باشد. اما واكنش ما نسبت به اين مسائل خيلي مهم است. اعطاي نشان فرهنگي شواليه از طرف دولت فرانسه با عنوان لوژيون دونور به شهرام ناظري خواننده سرشناس موسيقي ايراني در مهرماه گذشته، از همان مواردي است كه چشمان فرار مرزنگر ما را حيرتزده كرد و موجي از اقبال و استقبال در جامعه هنري و رسانهاي شكل گرفت. براي نخستين بار در تاريخ موسيقي ما، محمدحسين احمدي بالاترين مقام موسيقايي كشور براي استقبال از شهرام ناظري به فرودگاه مهرآباد رفت. امري كه 8 سال پيش، پس از اعطاي نشان فرهنگي پيكاسو به محمدرضا شجريان رخ داد! سيل تبريكها و شادباشهاي دوستانه و مسوولانه به سوي ناظري روان گشت و نهادهاي مختلفي به همين مناسبت خواستار برگزاري بزرگداشتي براي وي شدند. اما در اين گير و دار تقريبا همه فراموش كردند شهرام ناظري اساسا كه بود و چه شد كه ناظري شد؟ پر روشن است او يك شبه متولد نشد. فرانسويها نيز يك شبه او را نيافتند تا جايزهاي تقديمش كنند. چنان كه خود ميگويد اعطاي نشان لوژيون دونور معطوف به فعاليتهاي 15 سال اخير اوست كه رويكردي جهاني داشته است. در حالي كه ناظري خيلي زودتر از اينها در عرصه موسيقي كشورمان درخشيده بود. به راستي چرا پس از 30 سال فعاليت هنري شهرام ناظري، بيگانگان بر ما پيش دستي كردند و نشان قهرماني شواليه بر سينهاش چسباندند؟ بيگمان حركت فرهنگي فرانسويها در اعطاي نشان فرهنگي شواليه به كبك خوشخوان موسيقي ايراني قابل احترام است. آنها به فرهنگ و هنر ما احترام گذاشتند و متقابلا ما نيز قدردان حركت اخيرشان هستيم ولي همه ما يك بدهي به شهرام ناظري و هنرمنداني نظير وي داريم. هرچند نيك ميدانيم او به عشق آرمانهاي فرهنگي كشورش تاكنون غزلخواني كرده است و چشمداشتي از مام ميهن ندارد. اما خيلي پيش از اين ميبايست نشان قهرماني در حوزه فرهنگ را بر سينهاش ميچسبانديم. هيچ ملتي به اندازه خود ما شايستگي تجليل و قدرداني از هنر شهرام ناظري را ندارد. خش بزرگي از شهرت و اعتبار وي به خاطر نقشآفريني در آثار موسيقايي سالهاي 1356 تا 1370 است و اگر قرار بود ما هم مانند فرانسويها به قهرمان خود نشان افتخار بدهيم، طبيعتا اين بخش از كارنامه هنري وي را بيشتر مدنظر قرار ميداديم. صداي ناظري براي نزديك به 10 سال به همراه صداي محمدرضا شجريان، در گوش مردم ايران يكهتازي ميكرد. روزگاري نه چندان دور، نغمه اندكاندك او ورد زبان ميليونها ايراني بود. در سالهاي آتش و خون، هر صبح و شام اين صداي مواج و پرطنين شهرام ناظري بود كه از راديو و بلندگوهاي مختلف بيرون ميآمد و پرده گوشها را ميلرزاند. او تقريبا براي لحظهلحظه حركتهاي ملي و ميهني اين ديار خنياگري كرده است. از نخستين روزهاي خيزش مردمي بر عليه پادشاهي پهلوي گرفته تا طليعه نخستين بهار آزادي در سال 58 و با اين حال باز هم نايستاد و همچنان خواند. آنگاه كه گرگان درون مرز و فرا مرزي دندان طمع به تجزيه ايران تيز ميكردند، ناظري به اتفاق همراهان هميشگياش بر آنها خروشيد و كرد و ترك و بلوچ و آذري و تركمن را به اتحاد ملي فرا خواند. وقتي نظاميان همسايه غربي مست از دلارهاي نفتي، خاك وطن را مورد هجوم قرار دادند، باز هم صداي ناظري بود كه شيردلان را به شكار دشمن بعثي فرا ميخواند. صداي او بود كه مظلوميت شهيد را به تصوير ميكشيد و كاروان شهيد به راه ميانداخت و باز هم صداي اساطيري او بود كه آزادي خرمشهر از دست متجاوزان عراقي را به مذاق ايرانيان درد كشيده از طعم تلخ تجاوز، شيرينتر كرد. اينك با چنين پشتوانهاي پربار از فرهنگ و هنر و حماسه و ميهندوستي، چرا ناظري را فراموش كرديم تا با نشان فرهنگي فرانسويها دوباره در كانون توجه رسانهها و افكار عمومي ما قرار گيرد؟ آيا او مستحق دريافت نشان از دستمان نبود؟ يا اينكه ما چنين توفيقي نداشتيم تا از فرزند خلف ايران و كبك خوشخوان زاگرس قدرداني كنيم؟ ساماني
|
|